#مأموریت_خاص
پیر مردِ دلسوزی بود ، البته اونقدر پیر نبود که نتونه کار کنه ، هر روز صبح که داشت میر فت سرکار ، وشب که از کار برمیگشت معمولا دوتا پسرِ جوون ، حدود بیست ساله رو میدید که توی کوچه شون ، دارن بین زباله ها ی خشک ، میگردن و از این راه امرار معاش میکنن
سر و کارش با جوانها بود ،با مشکلات اونها ، تا حد زیادی .........