#آزادی_از_زندان
حُکمش اومده بود ، حبس ابد ، نمیدونم چکار کرده بود ولی حکمش ابد بود ، سالهای اول براش خیلی سخت بود ، چون به محیط آشنا نبود و نمیدونست چجوری باید از پس مشکلات محلِ جدید بر بیاد
سالها گذشت ، یواش یواش ، خاطراتِ بیرونِ زندان و شرایطِ زندگیِ موقع آزادیش ، از ذهنش داشت بکلی پاک میشد
با زندان خو گرفته بود ، برای خودش یک شیوه ی زندگی تعریف کرده بود که با شرایط موجود ، سازگار باشه
بعد از مدتها تونسته بود در یک قسمتِ زندان مشغول بشه که هم راحت باشه ، هم کسی بهش زیاد کار نداشته باشه
کم کم بجایی رسیده بود که توی زندان برای خودش برو بیایی داشت ، همه روش حساب میکردن ، بهش احترام میگذاشتن
یاد گرفته بود که در شرایط زندان چطوری باید کارها رو سر و سامون بده ، نا سلامتی پیرِ زندان بود ، عمرش رو توی اینجا صرف کرده بود
اونقدر اونجا برای خودش امکانات فراهم کرده بود که دیگه حتی فکرِ آزادی رو هم نمیکرد ، اصلا یادش رفته بود که بیرون از زندان دنیای آزاد هم وجود داره
زندگی در فضای آزاد ، و قوانین اونجا دیگه براش جاذبه ای نداشت ، سالهای زیادی بود که به قوانین زندان ، عادت کرده بود
حکمش معلوم بود ، حبس ابد ، پس آزادی براش معنی نداشت ، وحتی بهش فکر هم نمیکرد
البته مسئولین زندان ، بهش میگفتن که چند وقت دیگه ، حتما بهش عفو میخوره و آزاد میشه ، ولی خیلی رو این وعده ها حساب نمیکرد
خلاصه توی زندان برای خودش یه محیطی ایجاد کرده بود که لذت بخش بود و کِیف میکرد ، راحتی در زندان براش غرور آفرین و افتخار برانگیز بود ، البته خیلی از زندانی ها هم به زندگیِ راحتش ، حسودی میکردن
برای خودش برنامه تفریحی داشت ، کار میکرد ، سعی میکرد زندگی توی زندانش رو هر روز بهتر و بهتر کنه
با مسئولین زندان رابطه خوبی داشت ، میشه گفت حرفش رو تا حد زیادی گوش میکردن ، برای خودش یه حکومت راه انداخته بود و حکمرانی میکرد تا اینکه...
یه روز فهمید که قراره بهش عفو بخوره ، باورش نمیشد ، شاید فکر کنید که خوشحال شده بود ، نه استرس گرفته بود که توی دنیای آزاد چطوری باید زندگی کنه
میدونست دنیای بیرون خیلی وسیع تر و بزرگتره ، ولی زندگی در بیرون با همه ی زیبایی هاش ، سخت بود ،
برای اینجا همه چیز رو آماده کرده بود ولی برای بیرونِ زندان هیچ کاری نکرده بود ، هیچ چیز فراهم نبود ، نه خونه ای ، نه کاری ، نه سرمایه ای ، نه کسی که منتظرش باشه ، نه دوستی ،نه فامیلی ، نه همسری ،نه فرزندی ،نه... هیچی بیرون زندان فراهم نبود
با خواهش و تمنا سراغ مسئولین زندان رفت و خواهش کرد که آزادش نکنن ، درخواستش برای مسئولین زندان تعجب برانگیز بود
آخه ، همه تلاش میکردن از زندان آزاد بشن ، این بنده خدا دوست داشت توی زندان بمونه
نیشخند تلخی روی صورت مسئولین زندان نقش بسته بود با تمسخر بهش نگاه میکردن ، جای اون نبودن ، مثل اینکه از مشکلاتش خبر نداشتند
بهر حال ، مجبور بودن با در خواستش مخالفت کنن ، چون دستور از بالا بود و کسی نمیتونست کاری بکنه
بالاخره شد ، کاری که نباید میشد ، پیر مردی ناتوان با سن زیاد ، از محیطی که یه عمر براش کار کرده بود و با زحمت و رنج ، سالیان زیادی رو صرف کرده بود تا زندگی راحتی برای خودش فراهم کنه
الان باید همه رو ول میکرد و وارد فضای آزاد و وسیعی میشد که هیچ کاری برای اونجا نکرده بود، و حتی قوانینش رو در طول این مدت از یاد برده بود
هر وقت راجع به شرایط بیرون از زندان باهاش صحبت میشد ، اصلا دوست نداشت گوش کنه ، چون احتمال نمیداد یه روز بهش عفو بخوره ، فکر کردن به ساختن مقدمات بیرون از زندان بنظرش چیزی جز وقت تلف کردن نبود ، پس اعتنایی به بیرونِ زندان نداشت
تمامِ وقت و فکرش رو صرفِ ، « آزاد بودن در زندان کرده بود ، نه آزادی از زندان »
چاره ای نبود باید از زندان خارج میشد و در بیرون زندان در یه فضای وسیع و بزرگ و زیبا قرار میگرفت و زندگی میکرد ولی اصلا آمادگی برای این زندگی رو نداشت
یه مقدار پول ،از طرف زندان بهش داده بودند، ولی مگه چقدر بود ؟! اصلا نمیدونست با این مقدار پول چکار باید کرد؟!
بیرون دیوارِ زندان ، بلاتکلیف مونده بود که با وضعیت جدید چکار باید بکنه
از کجا شروع کنه ، کجا بره ، هیچی نداشت ، حتی جای خواب و پول برای تهیه غذا هم نداشت ، هیچ سرمایه ای هم وجود نداشت که بتونه یه سر پناه برای خودش جور کنه
⚠️پ.ن
پیامبر ص فرموده اند:
«الدُّنیا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ و جَنَّةُ الْکافِرِ. » دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است
. بحار ج ٧۴ص١۵٩
✍ #ر_خلخالی
🆔 @rkhalkhalij
™ ۱۴۰۱۱۱۰۱